نقل قول
ما تقریباً چیزی از این دنیا نمیبینیم
۱۲ بهمن, ۱۴۰۰    |  نقل قول«سیستم ادراکی انسان به شکلی رشد و تکامل یافته است که صرفاً میتواند اشیاء با سایز متوسط را درک کند و بفهمد؛ یعنی چیزهایی که ابعادشان در محدودهٔ اتم تا سیارهها قرار میگیرد.»
این جمله بخشی از یکی از مقالات ملتزوف و مور است که در سال ۲۰۰۰ برای کتابی که به تواناییهای ذهنی کودکان میپردازد نوشته شده است (+).
اگر عبارت «اشیاء با سایز متوسط» را حذف کنیم، یا آن عبارت را نگه داریم و توضیح پایان جمله را حذف کنیم، دیگر جمله تکاندهنده نخواهد بود. اما وقتی ملتزوف از عبارت «اشیاء با سایز متوسط» استفاده میکند و در ادامه توضیح میدهد که منظورش چیزهایی در محدودهٔ اتم تا سیارات است، تازه میفهمیم که با تذکر تکاندهندهای روبهرو شدهایم.
بله. دنیا در مقیاس زیر-اتمی و فرا-سیارهای هم وجود دارد و آنچه ما میبینیم، بخش کوچکی از آن است. بگذریم از اینکه بسیاری از ما در درک همین محدوده هم ضعیف هستیم و جهانمان به فضایی بسیار کوچکتر – از مورچه تا ماهواره – محدود میشود.
همین محدودیت ادراک (Limitation in Perception) را در قلمرو زمان و در زنجیرهٔ علیت هم داریم. مثلاً در قلمرو اقتصادی تصمیمی میگیریم و اثرات اجتماعی یا امنیتی آن را نمیبینیم. یا در قلمرو فرهنگ تصمیم میگیریم و اثرات آن را بر حوزهٔ اشتغال فراموش میکنیم.
تفکر سیستمی دانشی است که قرار است به ما کمک کند بخشی از این محدودیت ادراکی را کاهش دهیم.
برای کسی که فرصت و حوصلهٔ مطالعهٔ کامل درسهای تفکر سیستمی را ندارد، مطالعهٔ درس اثر مار کبرا به تنهایی میتواند اقدامی ارزشمند باشد.
اما پیش از اینکه به سراغ آن درسها بروید، یک بار دیگر جملهٔ ملتزوف و مور را با هم بخوانیم:
همدلی در انسانها | حرفت را گوش میدهند که…
۹ بهمن, ۱۴۰۰    |  نقل قول«خوب میدانم که بسیاری از انسانها،
اجازه میدهند حرف بزنی و حرفهایت را میشنوند،
و نمایشی از شفقت و همدلی اجرا میکنند،
و در عین حال منتظرند از پیششان بروی تا پشت سرت به تو بخندند.»
این چند جمله بخشی از نمایشنامهٔ کمدی «کلیزیا / Clizia» نوشتهٔ نیکولو ماکیاولی است. متفکری که برخی او را «بدبین به ذات انسان» و برخی دیگر «توصیفکنندهٔ واقعبین طبیعت انسان» میدانند.
مستقل از اینکه کدام توصیف را در مورد ماکیاولی درست بدانیم، جملهٔ او میتواند تلنگر برایمان خوبی باشد. وقتی فردی به ما اعتماد میکند و پیش ما از حال و احوال و نگرانیها و دغدغههایش میگوید، میتوانیم مراقب باشیم که از این اعتماد پشیمان نشود.
در طول زندگی، بارها و بارها این فرصت برایمان پیش میآید که حرف و ادعای ماکیاولی را – حداقل به شکل فردی – نقض کنیم. این فرصت را از دست ندهیم.
همدلی چیست و با همدردی چه تفاوتی دارد؟
در عکس بالا تصویر خانهٔ ماکیاولی را میبینید (منبع).
دیوانگی آنقدرها هم کمیاب نیست!
۱۹ دی, ۱۴۰۰    |  نقل قول«دیوانگی در انسانها نادر است. اما در گروهها، احزاب، ملتها و دورانها یک قاعدهٔ رایج محسوب میشود.»
نیچه – فصل چهارم کتاب فراسوی نیک و بد
چند متن کوتاه از نیچه که در پاراگراف فارسی متمم نقل شدهاند:
شهرت و حماقت
۱۷ دی, ۱۴۰۰    |  نقل قولاینشتین در نامهای به دوستش هاینریش زانگر میگوید:
«با مشهورتر شدن، من احمق و احمقتر خواهم شد
و البته این پدیدهٔ بسیار رایجی است
[ شهرت افراد بسیاری را احمق کرده است.]»
توضیح اینکه هاینریش زانگر یک متخصص پزشکی قانونی و از دوستان بسیار نزدیک اینشتین بوده که مکاتبات و گفتگوهای میان آنها بسیاری از زوایای پنهان و شخصی ذهن و زندگی اینشتین را آشکار میکند (+).
پیشنهاد برای مطالعهٔ جملههای بیشتری از اینشتین:
قرار است تصمیم مهمی بگیرید؟ آیا سکه در جیبتان هست؟
۱۶ دی, ۱۴۰۰    |  تصمیم گیری, نقل قولرابطهٔ میان «سکه» و «تصمیم گیری» یک رابطهٔ قدیمی و تاریخی است. پرتاب سکه همواره روشی سنتی و شناختهشده برای انتخاب تصادفی میان دو گزینه بوده است.
احتمالاً این جملهٔ منسوب به آرنولد روثاشتاین – باجگیر معروف امریکایی – را شنیدهاید: «وقتی بین دو گزینه تردید داری، سکهای را پرتاب کن. قبل از اینکه سکه به زمین برسد، خودت میفهمی که دلت با کدام گزینه است.»
نویسندگان کتاب Leading Brain نیز همین ایده را با اندکی تغییر مطرح کردهاند. آنها میگویند:
اگر بین انتخاب دو گزینه تردید داشتی و نمیتوانستی هیچیک را بر دیگری ترجیح دهی، سکهای بیاور و آن را پرتاب کن. اگر بعد از پرتاب سکه و انتخاب یک گزینه، احساس سبُکی کردی، میتوانی نتیجه بگیری انتخاب خوبی انجام دادهای و به سراغ همان گزینه برو. اما اگر احساس کردی پشیمان شدهای و با خودت گفتی که «این چه کاری بود کردم؟» و «چرا سرنوشتم را به یک سکه سپردم؟» احتمالاً بهتر است گزینهٔ دوم را انتخاب کنی.
با وجودی که نویسندگان Leading Brain کوشیدهاند این پیشنهادشان را بر پایهٔ دانش عصبشناسی توضیح دهند، اما قدرت استدلالشان آنقدر قوی نیست که بخواهیم این پیشنهاد را به عنوان یک «توصیهٔ علمی» بپذیریم. اما به هر حال، یک راهحل است و شاید گاهی به کار بیاید.
بحث استفاده از سکه برای تصمیمگیری به موارد بالا محدود نیست. دیگران هم در این باره بسیار گفتهاند و نوشتهاند. ست گادین هم در یکی از کتابهای خود مطلبی در این باره آورده که ما آن را در متمم نقل و بررسی کردهایم:
دفاع از پرتاب سکه برای تصمیم گیری
دوستان میآیند و میروند…
۱۳ دی, ۱۴۰۰    |  نقل قولآرتور بلاک (Arthur Block) با وجود طنز نرم و آرامی که معمولاً در جملهها و نوشتههایش وجود دارد، نکات مهمی را گوشزد میکند. مثلاً میگوید:
«دوستان میآیند و میروند. اما دشمنان میمانند و روی هم انباشته میشوند.»
همین نکتهٔ ساده، تذکر مهمی است که میتواند روی رفتارها و تصمیمهای ما تاثیرگذار باشد. گاهی با سادهترین حرفها و رفتارها، بیدلیل برای خود دشمن میسازیم و فراموش میکنیم که ممکن است حس بد آنها تا سالها باقی بماند و کمرنگ نشود.
خواندن و مرور درسهای زیر از متمم دربارهٔ دوستی هم میتواند مفید باشد:
آیا دوستی اینترنتی جایگزین دوستی فیزیکی میشود؟
برای حفظ و عمیقتر کردن دوستیها چه میکنید؟
او را دوست خود میدانید. اما آیا او هم شما را دوست خود میداند؟
شما هم از این نوع دوستها دارید؟
۴ دی, ۱۴۰۰    |  نقل قولجان سالیوان جملهٔ ساده و جالبی دارد که حتماً با خواندنش برخی از دوستانتان را به خاطر خواهید آورد:
«یه جور آدم هست که همیشه توی حرف زدنش میخواد بگه چه جور آدمیه.»
بعید است بتوانیم دوستان خود را در این حد تغییر دهیم که چنین عادتی را ترک کنند. اما میتوانیم فکر کنیم و ببینیم اگر خودمان این رفتار را زیاد و به شکل افراطی انجام میدهیم، تمرین گوش دادن فعال را به برنامه روزانهمان اضافه کنیم تا این رفتار کمی تعدیل و مهار شود.
خصوصاً اینکه تصویری را که با رفتار خود میسازیم، نمیتوانیم با گفتارمان چندان اصلاح کنیم.
سیاستمداران چه زمانی شگفتزده میشوند؟
۲۹ آذر, ۱۴۰۰    |  نقل قولشارل دو گل جملهٔ جالبی درباره سیاستمداران دارد:
«از آنجا که یک سیاستمدار هیچوقت حرفی را که میزند باور ندارد،
وقتی دیگران حرفش را جدی میگیرند شگفتزده میشود.»
ریچارد فاینمن در برابر آگهی درگذشتاش
۲۷ آذر, ۱۴۰۰    |  نقل قولریچارد فاینمن را به دقت کلامی میشناختند. چنانکه میگویند روی تکتک جملههای نوشتهاش فکر میکرد و پس از بارها بازنویسی، در نهایت هم آنها به عنوان «نکاتی شتابزده» توصیف میکرد تا نشان دهد هنوز با استانداردی که مد نظر اوست فاصله دارند.
آخرین روزهایی که فایمن در بستر مرگ بود و همه – از جمله خودش – میدانستند که مدت زیادی زنده نمیماند، آگهی درگذشتاش را پیش او آوردند و از او پرسیدند آیا دوست دارد متن آگهی را بخواند؟ [و احتمالاً ویرایش کند؟]
شاید انتظار ما این باشد که فردی چنان حساس و دقیق، از چنین فرصتی به شدت استقبال کند. اما فاینمن با شوخطبعی همیشگیاش گفت: «فکر میکنم ایدهٔ خوبی نیست که آدم این متن را پیش از زمان خودش بخواند. چون حس سوپرایز و شگفتزدگیاش از بین میرود.» (+)
به عنوان یک تجربه ذهنی لحظهای خود را جای فاینمن بگذارید. آیا متن را میخواندید؟ یا ترجیح میدادید نخوانده باقی بماند و از محتویاتش خبر نداشته باشید؟
بسیاری از حرفهایی که ما را حتی برای لحظاتی به یاد پایان زندگیمان میاندازند، میتوانند به نوعی کیفیت لحظات زنده بودمان را بیشتر کنند. اگر شما هم با این گزاره موافق هستید، فرصت خوبی است تا به یکی از مطالب متمم که در قالب دعوت به گفتگو مطرح شده سر بزنید و بحثهای مطرح شده در آنجا را بخوانید:
امید به زندگی | آیا به مرگ فکر میکنید؟
دربارهٔ اتاق خلوت | از کتاب آسایش مت هیگ
۲۵ آذر, ۱۴۰۰    |  کتابها چه میگویند, نقل قولکتابهای مت هیگ ساده و سبک هستند. اما کتاب آسایش (Comfort Book) سبکترین آنهاست. مجموعهای پراکنده از یادداشتها و جملههای کوتاه که خوانندهٔ امروزی انتظار دارد آنها را در حد چند توییت یا کپشن پستهای اینستاگرامی ببیند و نه در قامت یک کتاب.
با این حال، برخی از جملههای کتاب آسایش ممکن است نکات ارزشمندی را برای ما یادآوری یا تداعی کنند. به عنوان مثال در بخشی از کتاب آسایش با عنوان «The gaps of life» چنین میخوانیم:
«اگر اشیاء داخل اتاقی را یک به یک برداریم و بیرون بگذاریم، دو چیز روی میدهد. نخستین مورد واضح است؛ دلتنگ برخی از اشیائی میشوید که از خود دور کردهاید. اما مورد دوم این است که آنچه باقی مانده، بیش از هر زمان دیگری به چشم میآید. توجه شما روی آنها متمرکز میشود. احتمال اینکه کتابهای مانده روی طاقچه را بخوانید بیشتر میشود. قدر صندلیهای باقیمانده را هم بیشتر میدانید. اگر تختهٔ شطرنجی در اتاق باشد، احتمال شطرنج بازی کردنتان بیشتر میشود.
وقتی چیزهایی از ما گرفته میشود، آنچه میماند ارج بیشتری خواهد یافت. باقیماندهها نهتنها بیشتر به چشم میآیند، بلکه شدت حضورشان نیز بیشتر میشود. آنچه در گستردگی از دست میرود، در قالب عمق بیشتر جبران خواهد شد.»
اگر علاقه دارید از مت هیگ بیشتر بخوانید، میتوانید به معرفی کتاب انسانها در متمم مراجعه کنید که در قالب پاراگراف فارسی ارائه شده است: