کاش بیشتر حرف بزنیم و کمتر عمل کنیم!

سامرست موآم در مرور یادداشت‌هایش، جملهٔ جالبی را از نوشته‌های خود در سال ۱۸۹۲ نقل می‌کند (+):

«وقتی این همه رفتار احمقانهٔ آدم‌ها را

با پرت‌وپلاهای قشنگی که می‌گویند مقایسه می‌کنم،

می‌گویم چه دنیای بهتری می‌شد اگر آدم‌ها بیشتر حرف می‌زدند و کمتر عمل می‌کردند.»

اگر بخواهیم کمی سخت یا تلخ حرف بزنیم، می‌توانیم بگوییم: شاید اگر سامرست موام زنده بود و شبکه‌های اجتماعی امروزی را می‌دید، بیش از پیش به گفتهٔ خودش ایمان می‌آورد.

اما از منظر دیگری هم می‌توان به گزاره‌ای که او مطرح کرده نگاه کرد. کریس آرجریس در این باره می‌گوید: بسیاری از ما یک نظریه در ذهن خود داریم که از آن دفاع می‌کنیم (Theory in Mind) و نظریهٔ دیگری داریم که در عمل به کار می‌گیریم (Theory in Use). بی آن‌که واقعاً متوجه باشیم این دو نظریه، متفاوت و بعضاً متعارض هستند.

از این منظر، به جای این که به انسان‌ها کنایه بزنیم، بهتر است در پی ریشهٔ شکل‌گیری این دوگانگی باشیم و بپذیریم که جز از این روش، فاصلهٔ میان دانستن و عمل کردن از بین نمی‌رود.

درس فاصله میان دانستن و عمل کردن (در متمم)

#نقل قول   #مدل ذهنی

دستاوردها و دردسرهای نابغه بودن

«پاداش و دستاوردِ نبوغ نوابغ، به جامعه‌شان تعلق می‌گیرد.

اما آن‌ها هزینه‌های نبوغ را خود به تنهایی می‌پردازند.»

منسوب به جیم ثورپ – ورزشکار آمریکایی (+)

#نقل قول

ارتباطات در شرایط بحران | سه اشتباه رایج که بحران را بحرانی‌تر می‌کنند

در شرایط بحران، سه اشتباه می‌‌تواند وضعیت را بدتر کرده و ترمیم شهرت افراد، سازمان‌ها و دولت‌ها را دشوارتر کند (+):

  • دست‌اندرکاران آن‌قدر صبر کنند تا دیگران در حرف زدن دربارهٔ بحران از آن‌ها پیشی بگیرند.
  • دست‌اندرکاران نقش خود را در وقوع بحران انکار کرده و هیچ سهمی از مسئولیت را بر عهده نگیرند.
  • کسانی که افراد سخن‌گو و مدیران بحران، نتوانند ترکیب متناسبی از «منطق» و «احساس» را در پیام‌ها و رفتارهای خود نشان دهند.

ما در یکی از درس‌های متمم، کتابی را با موضوع مدیریت بلایا و فاجعه‌ها (Disaster Management) معرفی کرده و کمی دربارهٔ آن حرف زده‌ایم. آن کتاب تا حدی به این بحث مربوط است:

اصول انسانی مدیریت پس از وقوع فجایع

#معرفی کتاب  #مدیریت کسب و کار

شادن فرویده | این طبیعی است که از ناراحتی دیگران خوشحال شویم؟

کانت [با اندکی خلاصه‌سازی] می‌گوید (+):

«این که انسان برای حس کردن و دیدنِ بهتر به‌زیستی خود،

نگون‌بختی دیگران را در پس‌زمینه قرار دهد، بنیادی کاملاً طبیعی دارد؛

کاری برای افزایش کنتراست.»

احتمالاً برای بسیاری از ما پیش آمده که با دیدن اوضاع بد دیگران، لحظه‌ای در درون خود حس خوشحالی را تجربه کنیم (و البته افراد بی‌اخلاق و نادانی هستند که رودرروی کسی که اتفاق یا وضعیت بدی را تجربه کرده، با صدای بلند خدا را صدا کرده و او را شکر می‌گویند).

اما آیا این حس خوشحالی طبیعی است؟ یا باید از این تجربهٔ شادی – حتی پنهانی و درونی – شرمنده باشیم؟ این بحثی است که در روانشناسی تکاملی تحت عنوان شادن فرویده (Schadenfreude) به آن پرداخته می‌شود.

پدیدهٔ شادن فرویده یکی از درس‌های مجموعهٔ آموزشی زندگی شاد در متمم است:

شادن فرویده چیست؟

#نقل قول  #روانشناسی

وقتی انسان‌ها از رده خارج می‌شوند | آرتور سی کلارک

آرتور سی کلارک در سال ۱۹۶۲ مجموعه‌ای از مقاله‌ها و جستارهای خود را با عنوان Profiles of the Future منتشر کرد (جستار چیست؟).

همهٔ آن جستارها در یک ویژگی مشترک بودند: هر یک می‌کوشیدند یکی از سناریوهای محتمل در مورد آیندهٔ انسان را ترسیم و بررسی کنند. کلارک برای هجدهمین جستار این کتاب عنوان جالبی انتخاب کرده است: «از رده خارج شدن انسان‌ها.»

او در جملات پایانی این جستار، به دورانی نه‌چندان دور اشاره می‌کند که مغز ارگانیک (داخل جمجمهٔ ما انسان‌ها) و مغز هوشمند ماشینی در کنار هم قرار می‌گیرند و به یکدیگر کمک می‌کنند (ساده‌ترین مثال آن، وقتی است که راهنمایی‌های نرم‌افزار مسیریاب برای تصمیم‌گیری دربارهٔ انتخاب مسیر به کمک‌مان می‌آید).

کلارک می‌پرسد: این مشارکت و همکاری انسان و ماشین چقدر می‌تواند ادامه پیدا کند؟ آیا این ترکیب، پایدار و بادوام خواهد بود؟ یا بخش ارگانیکِ این ترکیب [یعنی مغز انسان] به مانعی تبدیل می‌شود که بهتر است آن را کنار بگذاریم؟ اگر در نهایت چنین چیزی روی دهد، که من چنین برداشتی دارم، نباید پشیمان شویم و مطمئناً نباید بترسیم.

آرتور سی کلارک

وقتی کتاب دویست صفحه‌ای آرتور سی کلارک را می‌خوانیم، به سختی می‌توانیم باور کنیم که بیش از نیم قرن از زمان نگارش آن‌ها گذشته است. دغدغه‌های او، سوال‌هایی است که امروز بیش از هر زمان دیگری در گذشته، معنا پیدا کرده‌اند. بسیاری از تجربه‌های ذهنی که در آن کتاب مطرح می‌شود، واقعیت‌های عینی زمان ماست (تجربهٔ ذهنی چیست؟).

خود کلارک هم در مقدمه‌ای که ده سال بعد، یعنی در دههٔ هفتاد، برای کتاب نوشته، می‌گوید که «به نظرم آن حرف‌ها امروز معنای بیشتری دارند.» احتمالاً اگر امروز هم زنده بود و برای کتابش مقدمه‌ای می‌نوشت، باز هم این جمله را به کار می‌برد. این نوع کتاب‌ها، بیش از هر چیز به ما یادآوری می‌کنند که نباید آثار قدیمی و کلاسیک را نادیده گرفت و صِرفِ توجه به تاریخ انتشار کتاب، نمی‌تواند معیار مناسبی برای انتخاب و مطالعهٔ کتاب‌ها باشد.

این نکته‌ای است که در یکی از درس‌های متمم به آن پرداخته‌ایم:

اهمیت کتابهای قدیمی

#نقل قول  #معرفی کتاب

کدام کشور برای مُردن بهتر است؟

این سوال برای بسیاری از انسان‌ها مطرح است که: «بهترین کشور برای زندگی کجاست؟»

اما سوال دیگری هم وجود دارد که به همان اندازه اهمیت دارد: «بهترین کشور برای مردن کجاست؟»

انسان‌ها حق دارند از یک مرگ آرام و با دغدغهٔ کم بهره‌مند شوند. به این معنا که مثلاً‌ اگر بیماری به زندگی‌شان پایان می‌دهد، پزشکان به درستی تشخیص دهند که بیماری‌شان چیست. هم‌چنین سیستم درمانی در کنارشان باشد و با فراهم آوردن امکان دسترسی به بهترین داروها و تجهیزات درمانی، به آن‌ها امنیت ذهنی دهد.

بیماری که روی تخت بیماری، آخرین روزهای زندگی‌اش را می‌گذراند، حق دارد انتظار داشته باشد که بیشترین محبت و شفقت را تجربه کند.

اما کدام کشورها در جهان از این نظر وضعیت بهتری دارند؟ کجا می‌توان مرگ آرام‌تری را تجربه کرد؟

نتیجهٔ تحقیقی که در این باره با همکاری محققان سنگاپوری و آمریکایی دانشگاه Duke انجام شده جالب است (+/+): انگلستان بهترین جا برای مردن است و پس از آن به ترتیب کشورهای ایرلند، تایوان، استرالیا و کره قرار گرفته‌اند.

در بین بیست کشور اول این فهرست، مغولستان، سری‌لانکا، لهستان، لیتوانی و کاستاریکا هم دیده می‌شوند.

شاید برایتان جالب باشد که آمریکا در این رتبه‌بندی در جایگاه ۴۳ (نزدیک میانمار و اکوادور)‌ قرار گرفته و عراق جایگاه ۶۸ را به خود اختصاص داده است.

ما در یکی از زنگ تفریح‌های متمم از دوستان متممی پرسیده‌ایم که چه آرزویی دارند که میل داشته باشند پیش از مردن برآورده شود:

پیش از آن‌که بمیرم

صنعت افزایش طول عمر

#سلامت #اقتصاد #سبک زندگی #افزایش طول عمر

توماس ادیسون | همیشه می‌دانسته‌ام چه می‌خواهم

از توماس ادیسون نقل شده است که (+):

«من هیچ کار ارزشمندی را از سر تصادف انجام ندادم،

و نیز هیچ‌یک از اختراعاتم، حتی به شکل غیرمستقیم، حاصل تصادف نبوده؛ البته جز گرامافون.

همواره این طور بوده که تشخیص داده‌ام دستاورد خاصی برایم ارزشمند است،

دنبالش رفته‌ام و آن‌ قدر تلاش پشت تلاش و آزمون پشت آزمون انجام داده‌ام تا نهایتاً به نتیجه رسیده‌ام.»

جملهٔ ادیسون، جدا از این که اهمیت پشتکار و هدفمند بودن را یادآوری می‌کند، نکتهٔ آموزندهٔ ظریفی هم دارد. او مراقب است که گزارهٔ مطلق نگوید. حواسش بوده که حرفش یک استثناء دارد و بلافاصله به آن اشاره می‌کند. اگر اشاره به گرامافون (در واقع: فونوگراف) در حرف‌هایش نبود، این جمله‌ها بیشتر شبیه «ادعا» می‌شدند تا «گزارش.»

پیشنهاد برای مطالعه:

توماس ادیسون در تلاش برای شنیدن صدای ارواح

#نقل قول  #توماس ادیسون

نکته‌ای در نویسندگی | به مخاطب‌های سال‌های دور فکر کنید

آرتور کوستلر زمانی در یک مصاحبه گفته بود (+):

«اوج هدف یک نویسنده باید این باشد که

صد خوانندهٔ امروز را بدهد و ده خواننده در ده سال بعد به دست بیاورد؛

و یا حتی یک خواننده در صد سال بعد.»

پیام تلویحی کوستلر این است که نویسنده باید نگاه بلندمدت داشته باشد و هنگام نوشتن همواره با خود فکر کند که «آیا کسی که ده سال یا صد سال بعد این نوشتهٔ مرا می‌بیند، آن را خواندنی، جذاب و مفید خواهد یافت؟»

بسیاری از ما به معنای سنتی کلمه، نویسنده نیستیم. اما هر یک به نوعی با نوشتن سر و کار داریم. شاید برای یک فرد معمولی، نوشتن برای خواننده‌ای که صد سال دیگر از راه خواهد رسید، هدف بلندپروازانه‌ای باشد. اما لااقل می‌توانیم با خودمان قرار بگذاریم که از این لحظه، در هر یک از نوشته‌هایمان یک گام دورتر را هم ببینیم و با این کار، اندکی از سطحی‌نگری و شتابزدگی فاصله بگیریم.

چالش نوشتن

#نقل قول  #نوشتن

ما آن‌قدرها هم که فکر می‌کنیم، فکر نمی‌کنیم

جملهٔ جالبی منسوب به سنکا وجود دارد که احتمالاً آن را خوانده یا شنیده‌اید، چون از مشهورترین جمله‌های لاتین محسوب می‌شود (+): «exemplo plus quam ratione vivimus».

این جمله را به شکل تحت‌اللفظی می‌شود چنین ترجمه کرد که «ما انسان‌ها زندگی خود را بیشتر بر مثال‌ها بنا می‌کنیم تا منطق.»

در شرح بیشتر آن می‌توان چنین گفت که ما انسان‌ها، وقتی می‌خواهیم تصمیمی بگیریم، انتخابی انجام دهیم یا رفتاری را بروز دهیم، بیش از این که «با تکیه بر منطق و استدلال و تحلیل» تصمیم بگیریم که که چیزی درست است، به ذهن خود مراجعه می‌کنیم و از مثال‌ها و نمونه‌هایی که در ذهن‌مان ثبت شده، الهام می‌گیریم و بر مبنای همان‌ها عمل می‌کنیم.

اگر این گزاره را بپذیریم، بسیار مهم است که چه مثال‌هایی را در ذهن خود انباشته می‌کنیم. دوستانی که در اطراف ما هستند و رفتارها و تصمیم‌هایشان را می‌بینیم، کتاب‌هایی که می‌خوانیم و فیلم‌هایی که می‌بینیم، نمونه‌هایی از منابع مثال‌ها هستند. این را هم باید پذیرفت که جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم، بخش خود در تولید و تکثیر این مثال‌ها نقش بزرگی دارد. نقشی که می‌تواند مخرب یا سازنده باشد.

ما در درس‌های حمایت اجتماعی متمم توضیح داده‌ایم که نزدیک‌ترین افراد اطراف ما می‌‌توانند به شکل‌های مختلفی از ما حمایت کنند و روی زندگی ما تأثیر بگذارند. این تأثیر می‌تواند از طریق حمایت احساسی، حمایت ابزاری،‌ حمایت اطلاعاتی و کمک به شناخت و ارزیابی خودمان باشد. جملهٔ سنکا، شکل دیگری از تأثیرگذاری را هم به ما یاد‌آوری می‌کند. شبکهٔ نزدیکان حتی روی شیوهٔ فکر کردن و استدلال ما هم سایه می‌اندازند و تجربهٔ ما از رفتارهای آن‌ها، گاهی منطق خود ما را کمرنگ می‌کند و دور می‌زند.

حمایت اجتماعی چیست؟

#نقل قول  #یادگیری  #تفکر نقاد

دربارهٔ شتاب زندگی | جمله‌ای از کتاب آهستگی میلان کوندرا

میلان کوندرا در رمان آهستگی (Slowness) که در سال‌های ۱۹۹۵ و ۹۶ منتشر کرده، جملهٔ عجیبی دارد. جمله‌ای که حتی اگر با آن به شکل مطلق موافق نباشید، احتمالاً مصداق‌هایی از آن را تجربه کرده‌اید:

«وقتی همه‌چیز سریع روی می‌دهد، هیچ‌کس هرگز نمی‌تواند دربارهٔ هیچ‌چیز مطمئن باشد؛ حتی در مورد خودش.»

اگر در ذهن خود بگردیم، احتمالاً می‌توانیم در رابطه عاطفی، یادگیری، تغییرات محیطی، رشد کسب‌و‌کارها، شکل‌گیری فرهنگ و ده‌ها قلمرو دیگر، تجربه‌هایی در تأیید این گفته بیابیم.

از آن‌جا که میلان کوندرا این جمله را بیشتر با رویکرد اگزیستانسیالیستی نوشته، احتمالاً خوشحال نمی‌شود که آن را در شرح موضوعات کوچک‌تر و ساده‌تر به کار بگیریم. با این حال، از آن‌جا که بسیاری از نویسندگان، در نقد سرعت و شتابزدگی از این جملهٔ او استفاده کرده‌اند، اجازه بدهید که این جمله را بهانه کرده و پیشنهاد کنیم برای یکی از فایل‌های صوتی درس مهارت یادگیری در متمم وقت بگذارید:

اهمیت کند کردن سرعت یادگیری

#نقل قول  #یادگیری